وقتی شغل خوب، دیگر کافی نبود
تابستان ۱۳۶۳ (۱۹۸۴ میلادی)، اوج درخشش اپرا وینفری بود. همه چیز ظاهراً کامل بود: محبوبترین مجری شهر، دستمزد چشمگیر، قرارداد چند ساله و اعتباری کمنظیر. اما در دل این موفقیت، اپرا یک حسِ عمیق داشت؛ حسِ جا نداشتن، حسِ اینکه هنوز فرمان زندگیاش را خودش در دست نگرفته است.
شاید برای بسیاری این وضعیت آرمانی باشد. اما زمانی میرسد که انسان دیگر نمیخواهد فقط نقش یک کارمند را بازی کند. گاهی رؤیاها آنقدر بزرگ میشوند که سقفِ کارمندی، حتی با دستمزد بالا، برایشان کوتاه است.
جدا شدن از کارمندی: انتخابی که سرنوشت را تغییر میدهد
اپرا نقطه عطف زندگیاش را زمانی تجربه کرد که فهمید حتی بهترین مدیربرنامه هم اگر ساختار اشتباه باشد، باز هم اسیر همان چرخه میماند. او تصمیم گرفت کسی را انتخاب کند که حاضر باشد تا آخر برای حقش بجنگد؛ وکیلی که نگاهش تنها به دستمزد ماهانه نبود، بلکه به سهم و نقشآفرینی میاندیشید.
اینجا بود که اولین گام جدایی از مدل کارمندی را برداشت. بهجای آنکه هر ماه منتظر افزایش حقوق باشد، صاحب برنامه خودش شد.
استودیوی شخصی ساخت، سهمی از سود پخش برنامه گرفت و کمکم فهمید چطور میتواند مالک مسیر خودش باشد.
از دستمزد تا سهم و نقش
تا قبل از این تصمیم، او فقط یک حقوقبگیر موفق بود. اما حالا شرایط فرق میکرد؛ درآمدش فقط وابسته به یک قرارداد یا امضای مدیر نبود، بلکه به میزان اثرگذاری و تصمیمهای خودش بستگی داشت.
در این جهان جدید، هرکس بهاندازهای که مشارکت و ارزشآفرینی میکرد، سهم بیشتری میبرد. دیگر جایگاهی به نام «کارمند» به معنای قدیمش وجود نداشت؛ هرکس میتوانست نقش و سهم خود را انتخاب کند، خودش مذاکره کند و خودش آیندهاش را بسازد.
تغییر نگاه: عبور از ذهنیت وابستگی
اپرا خودش میگوید:
«باید از ذهنیت بردگی خلاص میشدم. کسی پیدا شد که سقف ذهنم را برداشت.»
این جمله دقیقاً بازتاب همان تغییری است که در ساختارهای نوینِ کار دیده میشود. دیگر تنها هدف، گرفتن حقوق آخر ماه یا رضایت مدیر نیست؛ هدف، ساختن، خلق کردن و بهدست آوردن سهم واقعی از نتیجه کار است.
خلق هویت فراتر از شغل
همزمان با حضور در سینما و گسترش برنامه تلویزیونی، اپرا تبدیل به یک نام شد؛ یک هویت. از آن به بعد، اپرا فقط یک کارمند یا مجری نبود. خودش پروژههای جدید راه میانداخت و هر وقت شرایط طبق میلش نبود، منتظر نمیماند؛ خودش دست به کار میشد و راه تازهای پیدا میکرد.
در این مدل جدید، افراد میتوانند چندین مهارت و پروژه داشته باشند، بهجای یک شغل ثابت. همین انعطاف و آزادی است که دنیای کار را برای نسل جدید جذابتر و معنادارتر کرده است.
گفتوگو و شفافیت؛ قرارداد به جای دستمزد
در مذاکرههای تازه، سهم هر کس با میزان مشارکت و نقش او در موفقیت پروژه تعیین میشد. دیگر خبری از جدول دستمزدهای ثابت و سلسلهمراتب خشک نبود؛ هر توافق، نتیجه گفتوگو، شفافیت و ارزشآفرینی واقعی بود.
تبدیل تهدید به فرصت؛ ساختن به جای انتظار
وقتی نقشهای پیشنهادی تکراری و بیروح بود، اپرا منتظر نماند. خودش استودیو ساخت، ایده خلق کرد و مجموعههای تازه به راه انداخت. او معنای واقعی این جمله را زندگی کرد که:
«هر استعداد، مهارت و علاقهای میتواند نقطه شروع یک پروژه یا منبع درآمد باشد؛ فقط کافی است جسارت شروع کردن داشته باشی.»
جمعبندی: کارمندی، دیگر یک رؤیا نیست
مسیر اپرا وینفری، نمونهای روشن برای همه کسانی است که حس میکنند سقف شغل کارمندی برایشان کوتاه است.
روزگاری شاید استخدام و حقوق ثابت یک رؤیا بود، اما امروز دنیایی بازتر و پویاتر در انتظار کسانی است که جرئت میکنند از قالبهای تکراری عبور کنند و سهمی از آینده را برای خودشان بسازند.
در دنیای امروز، جایی برای آنهایی که فقط منتظر دستور و حقوق آخر ماهاند کمتر میشود؛ آینده متعلق به کسانی است که نقشآفرینی و مالکیت را انتخاب میکنند.
اپرا وینفری با انتخاب مسیر شخصی، نشان داد که هیچ سقفی برای رؤیاها وجود ندارد؛ تنها کافی است جرات کنی از کارمندی عبور کنی و سهمت را از دنیا بخواهی.