من مدیر محصول هستم یا مدیر پروژه ؟
در این پست میخوام در خصوص تفاوت شغل مدیر محصول با مدیر پروژه یا مالک محصول بنویسم.
مقدمه
اول از همه باید ببینیم این اصطلاحات از کجا آمده ؟
برای این اول از یک نقل قول از ملیسا پری (یکی از متخصصان برجسته در حوزه مدیریت محصول و نوآوری ) شروع میکنم :
“زمانی که کارم را شروع کردم، اسم شغلی که داشتم “تحلیلگر کسبوکار” یا Business analysis بود.
در این مدت در این شرکت سنتی IT تحلیل های کمی انجام دادم. اگر حقیقت رو بخواین، من خودم خیلی از کارهایی که الان در دورههای مدیریت محصول درس میدهم رو قبلاً انجام ندادم. وظیفه من این بود که نیازهای تیم فروش رو جمعآوری کنم، یک راهحل پیشنهاد بدهم، راه حلی که ارائه دادم را طراحی و دیزاین کنم و در نهایت هم سند مشخصات محصول رو برای تیم توسعه بفرستم تا کار ساختش رو شروع کنن.تجربهی بعدی من در شرکتهای مالی و بانکها بود، تو اون دوران به عنوان تحلیلگر کسبوکار شناخته میشدم. تا وقتی از این محیط بیرون نیامده بودم و وارد فضای استارتاپ نشده بودم، کسی من را به عنوان مدیر محصول نمیشناخت . اما جالبه که بدونید من دقیقا همون کارهایی که قبلاً انجام میدادم رو حالا با یه عنوان جدید انجام میدادم. این اسم جدید رو بیشتر دوست داشتم، چون “مدیر محصول” به نظر سنگینتر و باکلاستر میاومد.
وقتی هم که به شرکتهای تکنولوژی توی سیلیکون ولی نگاه میکردم، میدیدم که این عنوان شغلی یک مسیر شغلی مشخص و آیندهی روشن تری داره، در حالی که تحلیلگر کسبوکار تو هر شرکتی تعریف متفاوتی داشت.من تا سالها بعد اصلاً اسم مالک محصول یا Product Owner به گوشم نخورده بود. اولین باری که این اصطلاح رو شنیدم، از یکی پرسیدم که معنیش چیه. بهم گفت همون مدیر محصول هست، فقط توی چارچوب اسکرام از این اسم استفاده میکنن. ما سالها بود که از اسکرام استفاده میکردیم، اما همچنان به من مدیر محصول میگفتن، واسه همین برام منطقی بود که این دو عنوان قابل جایگزینی باشن. بعد از اون دیگه زیاد بهش فکر نکردم.
این وضعیت ادامه داشت تا وقتی که برای اولین بار تجربه تدریس مدیریت محصول در یه شرکتی که از چارچوب SAFe استفاده میکرد رو داشتم. این کارگاه را برای یک بانک خیلی بزرگ برگزار میکردم که یکی از شرکتکنندهها یه سوالی پرسید :
“شما به ما یاد میدید که با کاربرها صحبت کنیم، ولی من یه Product Owner هستم. مدیر محصول با همه کاربرها صحبت میکنه و نیازها رو به ما میگه. من تمام وقتم رو صرف نوشتن یوزر استوری بر اساس این نیازها و همکاری با تیم برای اجرای راهحل میکنم. یه جورایی گیج شدم.”از همینجا بود که شروع کردم به بررسی تفاوتهای این دو نقش و اینکه چطور فلسفههای مختلف این نقشها رو تعریف میکنن.
همونطور که ملیسا پری هم گفت میشه عمیقتر در مورد تفاوتهای این دو موقعیت بررسی کنیم.
این دو نقش از کجا شکل گرفته و فرقاشون چیه؟
برای پیدا کردن ریشهی مدیریت محصول به سال ۱۹۳۱ برمیگردیم، جایی که شرکت فناوری هیولت پاکارد (Hewlett Packard) این موقعیت شغلی را ایجاد کرد. اکثر شرکتهای سیلیکونوَلی از اول مدیر محصول داشتند و دههی ۸۰ و ۹۰ در مدیران محصول در آن شرکتها کار میکردند.
پس مدیریت محصول یک شغل جدید نیست، ولی داره به سرعت تکامل پیدا میکنه چون بیشتر شرکتها دارن به سمت سازمانهای نرمافزاری میرن و خودشون رو حول محصولات سازماندهی میکنن.
اسکرام قبل از اینکه منشور اجایل توی سال 2001 نوشته بشه، شروع شد. و مفهوم “مالک محصول” رو معرفی کرد. مالک محصول به جای مشتری حرف میزد و به تیم توسعه میگفت چه چیزی باید ساخته بشه. در ابتدا مالک محصول یک فرد در داخل شرکت بود و این وظیفه را به عهده داشت که کارهای عقب مانده را اولویتبندی میکند.
وقتی به نقش مالک محصول در بیشتر متون مربوط به اسکرام نگاه می کنیم، اونها سه مسئولیت اصلی دارند:
- تعریف بک لاگ محصول و نوشتن یوزر استوری کاربردی برای تیم توسعه
- مرتب کردن و اولویتبندی کارهای عقب افتاده در بک لاگ
- تایید و کنترل کیفیت یوزر استوریهایی که توسط تیم فنی اجرا شدن برای اطمینان از اینکه کار درست انجام شده و نیازمندیها برآورده شده.
خیلی از اوقات سوالات زیادی در راستای “تولید محصول موفق” از مالک محصول پرسیده میشود و بیشتر این سوالات در این مورد است که چگونه متوجه شویم که در حال توسعهی محصول درستی هستیم؟
اینجاست که مدیریت محصول وارد میشود. یک مدیر محصول خوب یاد میگیره چطور کارها رو بر اساس اهدافِ مشخص و نتیجهمحور اولویتبندی کنه، چطور ارزش واقعی مشتری و کسبوکار رو کشف و تایید کنه، و چه فرآیندهایی لازمه تا عدم قطعیتی که ممکنه در موفقیت محصول توی بازار باشه، کاهش پیدا کنه.بدون این پیشزمینه در مدیریت محصول، یک نفر میتونه کارهای مربوط به نقش مالک محصول رو توی اسکرام انجام بده، اما هیچوقت موفق نمیشه که مطمئن بشه داره چیز درست رو میسازه.
مالک محصول نقشی است که شما در تیم اسکرام بازی میکنید، در حالی که مدیر محصول یک شغل است.
اگر تیم اسکرام خودتون رو بردارید یا اسکرام رو از فرآیندهای سازمانتون حذف کنید، هنوز هم یک مدیر محصول هستید. مدیریت محصول و اسکرام با هم خوب کار میکنن، اما مدیریت محصول وابسته به اسکرام نیست.

مدیریت محصول در شرکتهای مختلف
به عنوان مدیر محصول، نقشها و مسئولیتهای شما بسته به شرایط و بلوغ محصول تغییر میکنه. اگر تیم اسکرام ندارید یا تیم کوچکتری دارید، ممکنه بیشتر روی استراتژی و اعتبارسنجی و کشف مشکلات در محصولی که هنوز تعریف نشده کار کنید. با تیم اسکرام، ممکنه بیشتر تمرکز شما روی اجرای راهحلها باشه. به عنوان راهبر مدیران محصول، ممکنه شما استراتژی بخشهای بزرگتری از محصول رو هدایت کنید و تیمهاتون رو برای کشف و اجرای بهتر راهحلها راهنمایی کنید.
در چارچوب SAFe، یک پروداکت منیجر به عنوان مدیر یک مالک محصول حضور داره. اونها مسئول تمام تعاملات خارجی مثل ارتباط با مشتریان هستند و نیازمندیها را مشخص میکنند و حدود و مرز محصولی که قرار است ساخته شوند را تعریف میکنند و این اطلاعات را به مالک محصول منتقل میکنن. مالکان محصول بیشتر با مسائل داخلی سر و کار دارن، اجزای محصول رو مشخص میکنن و با توسعهدهندهها همکاری میکنن تا محصول رو آماده عرضه کنن.

طبق بررسیها و صحبتهایی که با افراد مختلف کردم فهمیدم که در بیشتر اوقات این سیستم به درستی پیاده سازی شده باشد. در این سیستمها مالکان محصول از مشتریان نهایی فاصله گرفتهاند و به همین علت نمیتوانند که راهحلهای موثری برای حل مشکل آنها ارائه دهند، چرا که بهخوبی مشکلات را درک نمیکنند. مدیران محصول عمدتاً نیازمندیها را به مالکان محصول میدهند و تیمها فرصت و یا به صورت دقیق تر اجازهی بررسی درستی این نیازمندیها را ندارند.
خیلی از اوقات گفته میشه که مالکان محصول برای انجام هر دو نقش زمان کافی ندارند. در شرایط فعلی، این موضوع درست به نظر میرسد. مالکان محصولی که با آنها صحبت میکنم، ۴۰ ساعت در هفته را به نوشتن یوزر استوری اختصاص میدهند. حالا باید از خودتون بپرسید، آیا اصلاً این user storyها ارزش دارن؟ دارن بر اساس چه چیزی اولویتبندی میکنن؟ چطور میدونن که اینها مشکل رو حل میکنن؟
اگر فردی این حجم از زمان را برای نوشتن یوزر استوری صرف میکند، احتمالاً گرفتار تلهی ساختن شده که بیشتر به تعداد آیتمهای ساخته شده توجه میکند تا کیفیت آنها.
با یک چارچوب استراتژی مناسب و اولویتبندی دقیق بر چند هدف کلیدی، یک نفر میتواند بهطور مؤثر با مشتریان ارتباط برقرار کند، مشکلات آنها را درک کند و به همراه تیم راهحلها را تعریف کند.
حتی مدیرعامل Scrum.org هم با این مورد موافق هست، یا در جای دیگر توصیه میکند که مالک محصول باید نیمی از وقت خود را صرف صحبت با مشتریان و نیمی دیگر را با تیم سپری کند. اگرچه چنین توصیهای کاملا درست نیست، اما این رویکرد در جهت درستی قرار دارد. بسته به میزان بلوغ و موفقیت محصول شما، تعادل بین کارهای داخلی و خارجی تغییر میکند، اما هیچگاه نباید همه این کارها را بهطور همزمان انجام داد.
مدیران محصول در نقشهای ارشد (معاونین، مدیران محصول یا مدیران میانی) باید بر تعریف چشمانداز و استراتژی برای تیمها تمرکز کنند؛ این تمرکز باید مبتنی بر تحقیقات بازار، درک اهداف و استراتژی شرکت و مشاهده وضعیت فعلی موفقیت محصولات آنها باشد.
مدیران محصولی که تیمهای اسکرام ندارند یا تیمهای کوچکتری دارند ، کمک میکنند تا این استراتژیهایی که در لایههای بالاتر انتخاب شده، برای محصولات آینده مورد صحتسنجی قرار بگیرد و در شکلگیری اون استراتژیها مشارکت داشته باشند.
وقتی مدیر محصول تمام وقت خودش را برای اضافه کردن بکلاگ صرف میکنه و زمان کافی برای بررسی تناسب بین راه حل و نیاز مشتری ندارد، تعادل بین میزان تولید محصولات و همسویی با استراتژی تعیین شدهی سازمان از بین میرود (برای اطلاع از چارچوبهای مدیریت محصول) و هیچ کدام از این اهداف به درستی اجرا نمیشود.
جمعبندی
اگه میخواهید محصولاتی بسازید که برای کسبوکار و مشتریان شما ارزش ایجاد کنه، باید زیربنای مدیریت محصول خوبی توی شرکتتون داشته باشید. اگر میخواهید برای افراد تیم خود مسیر شغلی تعریف کنید پس به اعضای تیم محصول خود یادآوری کنید که همهشون مدیر محصول هستند. ممکنه بیشتر روزها نقش مالک محصول یا مدیر پروژه رو توی تیمهای اسکرام بازی کنن، اما ما هنوز نیاز داریم که مثل یک مدیر محصول فکر و راهحلها را تأیید کنن.